یه دختره ای بود خونه شون سمت میدون شیرپاستوریزه آزادی اینا بود ، دوستپسرشم اوین زندگی میکرد . جوری با این پسره رفتار میکرد که بجز اینکه پسره آژانسش شده بود و روزی ان ساعت تو ترافیک میموند که اینو اینور اونور ببره، خانوم میفرمودن که من همه چیم فولان برند و بهمان برنده ، لباس خونه هامم از اسپریت کمتر نیست، تا وقتی اینا بهم زدن دختره سه تا کمد لباس برند سنگین جمع کرده بود:)))))))))داستان مهمونی رفتناشونم باحال بود میگم بعدن:دی