نصف شبی رفتم خونه مامان اتو مو رو که جا گذاشته بودم بیارم که فردا آراسته پیراسته برم سراغ این کاره، مامان بیدار بود و یکی از بهترین و فراموش نا شدنی ترین گپهای ممکن رو باهاش داشتم . دوستش دارم...فقط مامانم نیست، اونجایی که لازمه، میشه یه دختر بیست و نه ساله ی امروزی ...که بهترین دوستمه